کوروش یا ذوالقرنین
آیا ذوالقرنین همان کوروش و کوروش نیز پیامبر بوده است؟
در اینجا دو سؤال مطرح است. اول این که آیا ذوالقرنین همان کوروش، پادشاه نامی ایران باستان است یا خیر؟ و دوم این که آیا ذوالقرنین یا کوروش پیامبر بودند یا خیر؟
الف – در قرآن کریم نام ذوالقرنین آمده است و در مورد وی مطالبی بیان شده است، اما هیچ گاه مصداق معینی برای او قید نگردیده است. لذا با استناد قرآنی نمیتوان استدلال نمود که ذوالقرنین قرآن، همان کوروش یا شخص دیگری میباشد. بلکه شباهتهای تاریخی به ویژه در فتوحات سبب پیدایش این فرضیه شده است.
ب – در قرآن کریم تصریح شده که به ذوالقرنین امکان (تمکن، سلطنت، قدرت و ...) دادیم و راه کارها را به او نشان دادیم و ...، هم چنین به خیر خواهی و عدالت جویی و ظلم ستیزی او اشاره شده است، اما هیچ اشارهای به پیامبری او نشده است. البته انبیای بسیاری بودند که هیچ نامی از آنها در قرآن یا احادیث برده نشده است، اما چون نام ذوالقرنین برده شده، بی تردید اگر پیامبر بود، به نبوت او اشاره و تصریخ میشد و نه تنها به سلطنت او. چنان به نبوت و سلطنت داود و سلیمان تصریح شده است. لذا نتیجه میگیریم که ذوالقرنین نبی نبوده است و اگر او کوروش باشد، کوروش نیز نبی نبوده است.
ج – هویت کوروش در تاریخ مشخص تر از ذوالقرنین است. اما در این که ذوالقرنین چه کسی بوده؟ نظرات و تردیدهای متفاوتی وجود دارد. برخی از تاریخ شناسان و مفسرین نامی وی را همان اسکندر مقدونی میدانند. برخی وی را « تبع الاقرآن» پادشاه سرزمین حجاز میدانند. برخی وی را « تین چى هوانگى» بزرگترین پادشاه چین که دیوار چین را ساخت دانسته و برخی استناد میکنند که سد بین یأجوج و مأجوج که در قرآن کریم تصریح شده همان دیوار چین است. برخی دیگر نیز با بیان مشخصات قید شده در قرآن و نیز تاریخ ثبت شده در مورد کوروش، احتمال کوروش بودن وی را نزدیک تر از سایر گمانها میدانند.
د – در مورد پیامبر بودن کوروش نیز نظرات متفاوت است. برخی معتقدند که او پیامبر خدا و بالتبع شخصی موحد و مؤمن بوده است. چرا که نمی شود پیامبری مشرک، جاهل یا اهل معصیتهای کبیرهی اعتقادی و عملی باشد. بیتردید اگر بخواهیم این نظریه یا فرضیه را قبول کنیم، باید صحت کتیبه کوروش و انتسابش به او را قبول نکنیم. و البته اگر ذوالقرنین را همان کوروش بدانیم نیز باید صحت کتیبه را رد کنیم، چرا که قرآن کریم وی را موحد و مؤمن معرفی مینماید. اما بسیاری از فرازهای این کتیبه، با روح توحید، ایمان و به ویژه نبوت منافات دارد. چنان چه در کتیبه نوشته است:
«... فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم ... همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که "نبونید"، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک "خدای بزرگ" و به شادی و خرمی به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد ... نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من، دین و آیین و رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین کنند... من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد».
شاید ظاهر این جملات قشنگ و زیبا و لائیسم پسند باشد، اما تردیدی نیست که با عقل و هم چنین وحی و دعوت انبیا منافات دارد. با عقل منافات دارد از آن جهت که گوینده باید فهم و درکش از دین کامل نباشد و دین را فقط یک سری عبادات ظاهری قلمداد نموده که میتوان آن را در مقابل خدا یا بت انجام داد و با این دانش و بینش سطحی، هر عبادتی را آزاد اعلام میکند. اما اگر دین انجام بایدها و نبایدهای قید شده باشد، محال است که هر کس مجاز باشد هر کاری که میخواهد بکند و آنارشیسم حاکم نگردد. و با وحی نیز منافات دارد از آن جهت که اصل دعوت انبیا بر نفی خدایان و ادیان کاذب، شکستن بتها، سرکوب کردن فرعونها و نجات مردمان از جهل و بت پرستی و خرافهگرایی است. لذا ممکن نیست که یک پیامبر خدا، هم به نفی بتها و فراعنه دعوت کند و هم بتها را محترم داشته و به جایشان برگرداند تا دل مردم بت پرست شاد شود!
پس، اگر کوروش پیامبر بوده باشد، حتماً این کتیبه و انتسابش به کوروش یک دروغ بزرگ تاریخی است و اگر این کتیبه واقعاً متعلق به اوست، قطعاً پیامبر نبوده است. و در مورد هیچ یک از دو احتمال، اسناد تاریخی موثقی وجود ندارد. لذا پیامبر نبودن کوروش قطعیتر به نظر میآید، اما این بیانات با عقل و درایت پادشاه بزرگی چون او نیز منافات دارد. لذا به احتمال قوی در صحت کتیبه و انتسابش به او نیز باید تردید نمود.